



قصه ی ساحل و دریا غزلی دیرین است.
موج وحشی طلب و خواسته اش تمکین است.
گرچه ساحل ز لب آب عنان داده زه دست.
لیک درباره ی دریا هدفش تسکین است.
خوش بحال لب دریا که همه با لب او.
دفتر خاطرشان مثل شکر شیرین است.
از خجالت رخ مهتاب که افتاده برآب.
عاشقی گفت یقین کار لب پروین است.
موج در موج به دل ساحل غزل شد هنوز.
آب در فکر مد و جزر مرامش این است.
نظرات شما عزیزان:
ashk naz 

ساعت10:47---24 تير 1392
موضوع قشنگیرو گفتی.من که عاشق دریام.فقطم یبار رفتم ولی خاطره زیاد دارم.وبت قشنگهٰٰ به وب منم سر بزن.ممنون
ashk naz 

ساعت10:47---24 تير 1392
موضوع قشنگیرو گفتی.من که عاشق دریام.فقطم یبار رفتم ولی خاطره زیاد دارم.وبت قشنگهٰٰ به وب منم سر بزن.ممنون<img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(2).gif" width="18" height="18">
سلام.واقعا فقط دریا.هم آرامش بخشه.هم زیباست.هم انسان رو یاد عظمت خدا میندازه
پاسخ: سلام،مرسی که سر زدی،آره دریا واقعا یه عالم دیگست.. اما ما ازش محرومیم
پاسخ: سلام،مرسی که سر زدی،آره دریا واقعا یه عالم دیگست.. اما ما ازش محرومیم