نوشته شده در تاريخ یک شنبه 27 بهمن 1392برچسب:, توسط میلاد سهیلی |

چاي مينوشيدم..يكباره دلتنگت شدم بغض كردم و اشك در چشمانم حلقه زد..همه با تعجب نگاهم كردند!!! لبخند تلخي زدم و گفتم چقد داغ بود.

با هم بوديم...

من به او نگاه ميكردم،او به ساعت!

او قرار داشت من بيقرار...

خيلي سخت است مدام خودت را به كسي يادآوري كني تا فراموش نشوي...

در هر ورق زمان نوشتم به يادت مي مانم حتي اگر هزار صفحه از تو دور باشم.

فرستنده+=خاك پا

گيرنده=نور چشم

دليل=ارادت

هدف=ياد عزيز

نتيجه=دلتنگي

ميان آن همه الف و ب و مشق دبستان؛ آنچه در زندگي واقعيت داشت خط فاصله بود.

 من بيهوده سوختم...

درست مثل يه سيگار روشن وسط لبهاي بچه خوشگلي كه از روي ناداني روشن ميكرد

نه از روي خماري..

زنده اند پرندگاني كه از خشكسالي مردند ولي از خرمن نامردان دانه نخوردند.

ميكشم ميكشي ميكشد..

هر سه ميكشيم...

اما...او ناز تو را...تو دست از من...و من...اي واي

باز اين فندك لعنتي را چه كردم!

روزي براي بعضي آدم ها تنها يك خاطره خواهيد بود...

تلاش كنيد كه لااقل خاطره اي خوش باشين.

هيچ كس نمي فهمد

پالتو با دستكش هاي چرمي كافي نيست

گاهي بيرون رفتن در اين هوا دل گرم ميخواهد...

وقتي همه چيز خوبه، ميترسم..

ما به لنگيدن يه جاي كار عادت كرده ايم!

دلم ميگيرد وقتي مي بينم تو "هستي" من "هستم"

اما قسمت نيست..

تمام غصه هاي دنيا را با يك جمله ميتوان تحمل كرد...

خدايا ميدانم كه مي بيني............

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, توسط میلاد سهیلی |

فرض کنید ظرفی پر از انواع میوه های مختلف جلوی شماست میوه مورد علاقه تان را بردارید ولی دقت کنید! ممکن است با انتخاب این میوه اسرار و رموز شخصیت شما به سرعت فاش شود در حقیقت این تست روانشناسی به سادگی نشان می‌دهد که شخصیت افراد مختلف نسبت به انتخاب میوه مورد علاقه شان چگونه است لطفا يكي از ميوه ها رو انتخاب كن بعد برو ادامه مطلب

سیب

پرتقال

هلو

گلابی

گیلاس

نارگیل

انگور سیاه

آناناس

 


ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 23 بهمن 1392برچسب:, توسط میلاد سهیلی |
 
 

حدود دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت

با مرد خردمندی مشورت كرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت كند تا دختری

سزاوار را انتخاب كند.وقتی خدمتكار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او

مخفیانه عاشق شاهزاده بود،دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت

مادر گفت: تو شانسی نداری نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا.دختر جواب داد : می دانم هرگز

مرا انتخاب نمی كند ، اما فرصتی است كه دست كم یك بار او را از نزدیك ببینم

 

روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت : به هر یك از شما دانه ای میدهم،

كسی كه بتواند در عرض شش ماه زیباترین گل را برای من بیاورد...ملكه آینده چین می شود

دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی كاشت

سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبانان بسیاری صحبت كرد و راه

گلكاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود ، گلی نرویید

روز ملاقات فرا رسید ،دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر كدام گل بسیار

زیبایی به رنگها و شكلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .لحظه موعود فرا رسید

شاهزاده هر كدام از گلدان ها را با دقت بررسی كرد و در پایان اعلام كرد دختر خدمتكار

همسر آینده او خواهد بود

همه اعتراض كردند كه شاهزاده كسی را انتخاب كرده كه در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است

شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها كسی است كه گلی را به ثمر رسانده كه او را سزاوار

همسری امپراتور می كند : "گل صداقت"همه دانه هایی كه به شما دادم عقیم بودند ،

مكان نداشت گلی از آنها سبز شود!!!



 

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.